کیوج

روستای کیوج، زادگاه پدر و مادر

کیوج

روستای کیوج، زادگاه پدر و مادر

کیوج، زادگاه پدر و مادر

                             آنچه نگارنده را بر آن داشت تا بصورت التقاطی و اجمالی ، گوشه ای از زندگی در آذربایجان را به تصویر بکشد ، یادآوری وجود روستائی کوچک و خاموش بود در دل آذربایجان ایران ، روستای کیوج (زادگاه پدر و مادر) ، و همچنین یادآوری بخشی از تاریخ ، روایات ، گفته ها و شنیده ها ومواردی که شاید در هیچ جائی ، نتوان سند مکتوبی برایش یافت و چه بسا بسیاری از راویان این گفتار ، دیگر در بین ما نباشند ، که گواهی باشند بر تاریخ شفائی این منطقه ، تاریخ و داستانهائی که سینه به سینه و دهان به دهان ، از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و نگرانی از ، فراموشی این گفته ها و شنیده ها ، باعثی است برای نوشتن، تا مبادا در گذر زمان ، کمرنگ شده و یا فراموش شوند . لازم به ذکر است که خیلی از مسائل مطرح شده در مورد تاریخ ،جغرافی ،نوع زندگی سنتی ،آداب آئینی و ایلی ،رسوم، فولکلور و موارد دیگر، در مناطق مختلف آذربایجان ایران مشترک است و کم و بیش در روستای کیوج هم بصورت کمرنگ یا پررنگ دیده میشود ، و این روایت ، در واقع، قصه آذربایجانی است که روستای کیوج هم در لابلای آن نفس می کشد. در ضمن بطور حتم این نوشته ها ، ممکن است دارای ایراد و اشکال باشد که پیشاپیش ، از تمامی عزیزان در جهت رفع ایراد و اصلاح ، دعوت نموده ، راهنمائی دوستان را با آغوش باز می پذیرم . با سپاس فراوان ( نویسنده : آذرآبادگان ) ........................................................................................................................      با  سیری در تاریخ ایران مشخص میشود که حکومتها کم و بیش ، تاثیر مثبت مشهودی در زمینه های مختلف زندگی مردم نداشته اند، حاکمان ، وقتی به مردم عادی نیاز داشته اند ( برای باج و خراج و مالیات و برای جنگها و یا برای تائید حکومتشان ) به سراغ آنها آمده اند و وقتی خرشان از پل گذشته و اوضاع بر وفق مرادشان بوده ، مردم را و وظیفه اصلیشان که خدمت به مردم بوده را ، به فراموشی سپرده و به امورات شخصی خود و وابستگانشان پرداخته اند! ... تاریخ ایران پیش از اسلام در دوره مادها، هخامنشیان ، سلوکیان، اشکانیان ، ساسانیان ، تاریخ ایران پس از اسلام دوران خلفای اموی و عباسی ( دوران حکومت اعراب وظلم اعراب بر ایرانیها و مقاومت ایرانیانی چون بابک خرمدین و سرخ جامگان در آذربایجان ) ، تاریخ ایران در دوره حکومتهای محلی ، تاریخ ایران در دوره ملوک الطوایفی (که اوج درگیریهای قبیله ای و منطقه ای بود و در آذربایجان در برهه ای از زمان تحت حکومت آل چوپان یا چوپانیان بوده ) ،تاریخ ایران در دوره حکومتهای ملی ( که ایران یکپارچه شده و حکومت واحدی بر آن قدرت داشته )  دوره صفویه ، افشاریه ، زندیه ، قاجاریه ، پهلوی و جمهوری اسلامی . برآیند بررسی هر کدام از این حکومتها ، خیلی دلچسب نیست ! هرچند ،معدود خادمینی هم بوده اند که با نیت قلبی مثبت و اعمال وطن دوستانه و انسانی خدمت کرده اند ، اما آنچه عیان است اینکه ، حکومتها یکی یکی آمده اند ، قدرت و ثروت را در دست گرفته اند و رفته اند و بیشتر اوقات حاصلی جز ضرر بر مردم نداشته اند. متاسفانه بررسی و مقایسه میزان رشد و توسعه تمدن ایران زمین با تمدن مناطق دیگر ، موید این مطلب است ! و این به معنای خودکامگی و تمامیت خواهی بیشتر رژیمهای حاکم بوده است، رژیم هائی که باید هدفشان سربلندی ایران زمین ، پیشرفت و آبادانی وطن و شاد زیستن ایرانیها می بود ، فقط به دیکتاتوری ، خودخواهی ، خود بزرگ بینی ، حیف و میل سرمایه ایران و جنگهای بیهوده با همسایگان و یا دشمنان خیالی مشغول بوده اند! ........................................... در ایران ما هزاران هزار روستا وجود دارد که داستان همگیشان کم و بیش مثل یکدیگر است. در استان آذربایجانشرقی ،شهرستان سراب ، بخش مهربان ، دهستان اردلان ( و بر طبق برخی از اسناد قدیمی آلان بروش یا آلان برآغوش ) ، در یک بن بست جاده ای ، روستای کوچکی نفس می کشد، نام این روستا کیوج است . روستای کیوج در نزدیکی دامنه های کوه سبلان یا ساوالان ( سومین قله رفیع ایران ) قرار دارد ( همان سبلانی که می گویند : روزی که برفهای ساوالان آب شود قیامت درخواهد گرفت ! ) ، منطقه ای سرد و کوهستانی که در تابستان معتدل و در زمستان سرد است. رودخانه خروشان آجی چای یا تلخه رود ،جزو طبیعت این منطقه است ، آب رودخانه آجی چای (همانطور که از اسمش پیداست ) بعلت سختی بالای آن مورد استفاده شرب قرار نمی گیرد ، دیگر رودخانه منطقه ، چکی چای است که حتی ماهی هم در آن یافت می شود از آب این رودخانه جهت مصارف شرب و آبیاری زمینها استفاده می شود گویا سدی خاکی هم این اواخر بر این رودخانه بسته اند .در زمانهای قدیم ، وظیفه تامین آب شرب منازل بر عهده خانمها بوده و جماعت نسوان ، صبح و شب ، چادر و چارقد بسته با کوزه از چکی چای آب می آوردند مردم این منطقه همیشه از کمبود آب رنج برده اند، بر سر سهم آب زمینهای کشاورزی ، همیشه چه در این منطقه و چه در مناطق دیگر مشکلاتی وجود داشته است ،با حفر چندین متری زمین هم به آب نمی رسیدند.وجود چهار آسیاب ( یا  به گویش محلی: درمان ) ، در کیوج که به کمک شاخه هائی از چکی چای به حرکت در می آمد علاوه بر تهیه آرد برای اهالی کیوج ، برای مردم روستاهای اطراف هم غنیمتی به شمار می آمد ، مزد آسیابان هم درصدی از گندمها بود.البته زنان در خانه های روستائی هم با آسیابهای سنگی کوچک ، گندمهائی که مردانشان از زمین برایشان می آوردند را آسیاب میکردند  ............................................................................................................. حالا ! چرا اسم این روستا ، کیوج است ؟ وجه تسمیه این لغت چیست؟... روشن نیست! ، می گویند کلمه کیوج از اسم کمبوجیه ( پادشاه ایران باستان و پسر کوروش ) مشتق شده است ! ولی مدرک محکمی در دسترس نیست . اهالی ، روستا را  " کووه " KOVA )  ( خطاب می کنند ! وهمچنین همدیگر را "کوولی"... kovali ... " کو" در لغت به معنای زیرک و هوشیار است ، شاید مردم زیرکی در این منطقه می زیسته اند ( گفته می شود در دوره ای ، در زمان اختلاف بر سر حد و مرز روستاها ، ریش سفیدان روستاهای مختلف جمع شده و باهم بحث می کردند و یکی از ریش سفیدان کیوج که داخل کفشهای خود را از خاک کیوج پر کرده بود فریاد می زد : خدا شاهد است که من روی خاک روستای خودم ایستاده ام !  ) ، " کو " در لغت به معنای کوی و محله هم می باشد شاید زمانی ، این منطقه ، محله ای از یک شهر بزرگ بوده است  ( تحلیل نام روستا کمی مشکل است و این شاید بامسئله تهاجم این منطقه از ایران توسط اقوام مختلفی چون مغول ، عثمانی ، اعراب ، آسیای میانه ، اروپائیها و... در زمانهای مختلف در ارتباط باشد و اینکه شاید زبان و اصطلاحات و سایر صفات اهالی منطقه تحت تاثیر این هجمه واقع شده است!). شاید کلمه " کووه " که آدم را به یاد کلمات زرتشتی می اندازد، برگرفته از آئین زرتشت باشد ! در منابع یونانی اینطور نوشته شده که زرتشت حدود هفت سال در کوه سبلان زندگی می کرد. در  کتاب " اوستا " اینطور نوشته شده که زرتشت درمنطقه " ایرانویج " زندگی کرده است، تشابه حروف ومختصر آوای کلمه  " ایرانویج " با " کیوج " جالب توجه است ، آنچه فکر ما را بیشتر در دوره زرتشت مشغول می کند ، وجه مشترک افکار اهالی این منطقه از آذربایجان  و آئینهای دوره زرتشت است ، توجه به آتش ، احترام باکمک گرفتن از آتش ، احترام به آتش ، گرامیداشت آئینها و مراسمی چون چهارشنبه سوری ،... در ضمن وجود آتشکده های قدیمی در مناطق مختلف آذربایجان ، که هنوز هم در برخی از مناطق ، آثارش دیده می شود ، می تواند تائیدگر ارتباط منطقه بزرگی از آذربایجان (که کیوج هم بخشی از آن است ) باشد با دوره زرتشت ( هرچند باید تاسف خورد که آتشکده های آذربایجان و سایر مناطق ایران، آنطور که باید ، مورد توجه سازمان میراث فرهنگی نیست ، مکانهائی که علاوه بر اینکه نشانگر تمدن چند هزار ساله بشری است میتواند در جذب توریست موثر باشد ) . گفته های برخی از اهالی روستا ،گواهی است بر توجه به آتش ،  یکی از اهالی اینطور تعریف می کرد :" بچه که بودیم ، در روزهای خاصی از سال به همراه بزرگترها بر سر قبور مردگان خود می رفتیم و آتش روشن می کردیم و پس از بازگشت به روستا ، چشم می دوختیم به آتش هائی که بر فراز قبرستان مشرف بر روستا، به ما چشمک می زد ! " ، دیگری چنین می گفت :" اون قدیما ، وقتی مرده ای را دفن می کردیم ، روی مزارش هیزم می ریختیم و آتش روشن می کردیم و بر می گشتیم "  ( البته تفسیراینگونه روایتها می تواند متفاوت باشد ، برخی از افراد ، علت چنین آتش افروختنهائی را ، دور کردن حیوانات وحشی از قبور مردگان می دانند ) . ولی تفسیرها هرچه که باشد، یک مسئله قابل انکار نیست و آن هم تاریخ این منطقه است که بنظر می آید از روزگار کهن ، بشر در آن فعالیت داشته است . در منطقه کیوج ، تپه ای خاص وجود دارد ، قیزیل تپه یا تپه طلائی ، علت نامگذاری این تپه ، رنگ خاص آن است ، گویا این تپه در منطقه ای باستانی واقع شده و بارها مورد هجوم افراد سودجو قرار گرفته است ، یکی از اهالی می گفت : " خیلی قدیما ، سنگ نوشته ای از دل خاک بیرون آوردند که معلوم نشد سرش چی آمد ! " . از دیگر مواردی که در منطقه آذربایجان، نشانه قدمت آنست، وجود قلعه های متعدد است، قلعه های قدیمی که به معنای استحکامات نظامی دولتهای وقت بوده است ، قلعه هلاکوخان ، قلعه پشتاب ، قلعه ضحاک در هشترود ، قلعه جوشین در ورزقان ،البته هیچکدام از این قلعه ها در منطقه کیوج قرار ندارند اما شاهدی هستند بر قدمت منطقه بزرگ آذربایجان که کیوج هم در آن قرار دارد…...............................................................................................................و اما در مورد زبان و گویش این منطقه ، همچون کل آذربایجان، شک و شبهه زیاد است ! بگوئیم زبان آذری ؟! یا زبان ترکی ؟! یا زبان ترکی آذربایجانی ؟! یا زبان آذری ترکی ؟!... آنچه مسلم است، آنگونه که امروزه در آذربایجان و یا در مرزهای فراتر از استان ، صحبت می شود ، معجونی است از زبانهای مختلف !... آذری ، ترکی ، فارسی ، عربی، روسی ، انگلیسی،مغولی و بعضی از مواقع هم ، من در آوردی ! ... احمد کسروی (تاریخ نگار و پژوهشگر تبریزی ) ، قائل به زبان آذری است ،وی می گوید : " آذری ، زبان باستانی آذربایجان است که با زبان ایرانی مربوط است و از نسل زبان مادی است که ربطی به زبان ترکی ندارد " ( البته ایشان به این مسئله اذعان دارند که آن زبان آذری باستانی ، امروزه خیلی کمرنگ شده است )،برخی از شرق شناسان معروفی همچون " ژیرکوف " هم این مطلب را چنین تائید می کنند : " آثار زبان ایرانی آذری ، در زبان ترکی آذربایجان محفوظ ماند و مردم آذربایجان قبل از ورود طوایف ترک زبان بدان سخن می گفته اند و البته اکنون آثاری از آن را، در زبان آذربایجانی کنونی، می توان یافت " ، و صد البته این نظریه ها ، مخالفان سرسختی هم دارد( پان ترکیسم ها ) که زبان اصلی آذربایجان را ترکی می دانند و مخالفانشان را به ضدیت با ترک زبانان متهم می کنند! ، آنچه که ما امروزه می بینیم ، در واقع همان معجونی است که گفتیم ! هرچند این بلا بر سر سایر زبانها و گویشها در سایر مناطق ایران هم آمده است ............................................................... …..از قدیم الایام بافت قالی و فرش در این منطقه ، حرفه اصلی زنان خانه بوده است ،وقتی دار قالی در خانه ای علم می شد، مادر، همسر ، خواهر و دخترهای خانه، کارشان شروع می شد ، از اول صبح به کمک نور آفتابی که از  طریق دریچه های دیوار و سقف ، اتاق را روشن می کرد تا پاسی از شب به کمک نور تنور و چراغهای پی سوز، در هر خانه ای ، اگر تعداد دخترها بیشتر بود ،بافت  فرش و قالی زودتربه اتمام می رسید ( و این دختری بود که رحمت بشمار می آمد ! و خوش بحال خانه هائی می شد که پر از رحمت بود ! ) فرش که به آخر می رسید، تارها را می بریدند و پس از کمی پردازش ، برای فروش به شهرهای دیگر از جمله تبریز می فرستادند، و اینگونه می شد که بازار فرش تبریز غنی از انواع فرشهای بافت روستاهای اطرافش می شد . کشاورزی و دامداری هم حرفه اصلی مردان روستا بود ، کشت به دو صورت دیمی و آبی ، انجام می شد ، هرچند که بعلت کمبود آب، بیشتر دیم بود و حاصل دیم هم همیشه محصول خوبی نمی شد ، کشت گندم ، جو، سیب زمینی ، یونجه ، حبوبات ، گوجه ، خیار ،هندوانه در این منطقه رایج بود ، وجود درختان کبریتی ، سیب ، گلابی ، به ، گردو، آلوچه ،...کم و بیش دراین منطقه  باعث تنوع محصولی می شد ، اهالی در فصل گرم به کشت و کار و پرورش گاو و گوسفند و مرغ وبوقلمون مشغول بودند ، شخم زدن، بذر پاشی ،آبیاری شبانه ، مبارزه با آفات نباتی و حیوانی ( روباه و گراز) و بردن گله به مراتع اطراف کار روزانه آنها بود، تفریحات بزرگترها شامل کشتی گرفتن ( گولش مخ ) ، گشت و گذار در کوه و صحرا ، رفتن به آبگرم سرعین و گاومیش گلی و بستان آباد و اوکوزداغی و غار روجییل (rojail) و دوزلاخ ( کوه نمکی  تامین گر نمک خوراکی دامها و اهالی )  ...بود. در فصل سرما ، کرسی ها را روبراه می کردند و روی کرسی ، یک سینی بزرگ می گذاشتند و داخلش سنجد و تخمه و کشمش و نخود می ریختند ، گاهی وقتها با گندم برشته شده ( گوورگا ) و مویز، شب را می گذراندند، درشب چله ، انار و به (هیوا ) و گلابی (آرمود) و انگور (اوزوم) و از همه مهمتر ، هندوانه شب چله ( چیله قارپوزی ) سرو می شد ، در این شب ، بردن چیلله لیخ یا هدیه شب چله ، بخصوص در میان خانواده هائی که تازه با هم وصلت کرده بودند رسم بود ، روغن محلی ( ساری یاغ ) و نان محلی و نان فتیر ، به همراه لبنیات و گاهی اوقات اگر جیبشان اجازه می داد ، عسل ،اینها قوت روزانه مردم بود، آبگوشت یا شوربا مهمترین غذای اهالی بود ، یومورتا شورباسی ، داد شورباسی ، ایشکینه ، آش تره سی ، اریشته آشی ، اریشته پیلو ، سوتداش ، آش دوغ ، اوماج آشی ، یارما آشی ، گوروت آشی ، کوفته ، قیماق ، تاس کباب ، از دیگر غذاها بود ، گوبه له ( یا قارچ ) هم که در روزهای بارانی که رعد و برق می زد، سر از خاک در آورده و میهمان سفره های مردم می شد ،   کباب سیب زمینی و به و کدو بورانی ،بزم آخر شب بود  ، فقط در ایام نوروز ، خانواده هائی که توان مالی بهتری داشتند کمی برنج درست می کردند که این پلو ، غذای اعیانی بشمار می رفت ، دادن یک دانه انار بعنوان هدیه در روزهای نوروز بسیار مغتنم بود ، کودکان در کوی و برزن به بازیهای کودکانه می پرداختند، آشیخ بازی یا آشیق بازی ،از بازیهای رایج آن زمان بود ، آشیخ ، قطعه ای از استخوان مفصل گوسفند است ،در واقع آشیخ بازی ، یک نوع تاس بازی امروزی بود .گاهی از اوقات، عروسی در روستا بر پا می شد ، مردم به استقبال عروس و داماد می رفتند و از بالای پشت بامها برای عروس و داماد ، سیب و قند و شیرینی پرتاب می کردند و در شادی آنها سهیم می شدند، در هنگام شکستن کله قند  در مراسم بعله برون در عروسی ها ، هرکسی تکه بالای کله قند را می قاپید ، از طرف مادر عروس ، خلعتی به او داده می شد ، پس از رسمی شدن ازدواج پسر و دختر ، در دوران نامزدی ، به فراخور رسیدن اعیاد مختلف ، بردن هدیه از طرف خانواده داماد برای عروس رسم بود ( هدیه ای که می توانست یک گوسفند باشد و یا لباس و چادری و شیرینی و یا زیورآلات )... جوانها در مراسم عروسی ،چای دو رنگ به داماد تعارف می کردند و انعام می گرفتند ، حنا گذاشتن بر کف دست عروس و فامیلها از سنتهای دیگر بود، درهنگام بدرقه عروس ، پسرکی ، شالی قرمزرنگ به کمر عروس می بست و بزرگ فامیل برای نوعروس خیر و دعا می خواند و آرزوی خوشبختی می کرد ،رقص محلی هم با آواز عاشقها ( خوانندگان آذری ) برقرار بود ، خوانندگان آذری با صدای گرم خود مجلس را به وجد می آوردند و پیر و جوان به پایکوبی و شادی می پرداختند شعر ها و ترانه هائی که خوانده می شد، هم اکنون هم در عروسیها شنیده می شود : ""  /// ... گوللی گوللی توماننی !توماننی ! سکینه دای قیزی نای نای ! اوینویان بیله اوینار ! گولوم نای ! بالام نای ! سکینه دای قیزی نای نای ! .... /// ... پنجره دن داش گلیر ! آی بری باخ! بری باخ! خومار گوزدن یاش گلیر! آی بری باخ ! بری باخ! سنی منه ویرسلر ! آی بری باخ ! بری باخ ! آللاهادا خوش گلیر ! آی بری باخ! بریباخ! .... /// ... بو داغدان آشماق اولماز ! نارینجی باشماق اولماز! بیر قورو سوز اوستونده ! یاردان ساواشماق اولماز! اولماز اولماز اولماز! اولماز اولماز اولماز! اولماز اولماز اولماز ! .... /// ... سویرم چمنده گولی چیچئی ! گلنده ایک باهار خاطیرلامنی ! اوپسون یانا غینی داغلار کوله ئی ! گلنده ایک باهار خاطیرلا منی! باری یادا سال منی یادا سال منی ! شیرین خاطیره لرده خاطیرلامنی! باری بویلاتیب یوللارا هردن !اوتون خاطیرلرله خاطیرلامنی! من سنی اونودان دئیلم اینان ! سنده ای گوزل یار خاطیرلا منی! .... /// ... ای گول ریحان ! ریحان بیچرم من ! قارداش تویوندا! جاننان گچرم من ! .... /// ... چوچلره سو سپ میشم ! یار گلنده توز اولماسین ! یار گلنده توز اولماسین ! ائله گلسین ائله گتسین ! ائله گلسین ائله گتسین ! آرامیزدا سوز اولماسین ! آرامیزدا سوز اولماسین! سماوره اوت سالمیشام ! ایستیکانا قند سالمیشام ! یاریم گئدیب ! تک قالمیشام ! یاریم گئدیب ! تک قالمیشام ! ..../// ... فیکرینن گئجه لر یاتا بیلمیرم ! بو فیکری من باشیم نان آتا بیلمیرم ! نیلییم کی سنه چاتا بیلمیرم  ! آیریلیق ! آیریلیق! آمان آیریلیق ! هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق! ....  /// ""، ... در مورد بردن گوسفند بعنوان هدیه برای عروس، باید گفت این رسم بیشتر درعید قربان انجام می شد، عید قربانی که یکی از دو عید بزرگ مسلمانان است ،....  دهم ذی حجه یا عید قربان ، برای کیوجیها ، خیلی جذاب بود ، کیوجیها ، همچون دیگر مسلمانان ، به تقلید از ابراهیم پیغمبر ، گوسفندی را قربانی می کردند و بین همسایه ها و نیازمندان تقسیم می کردند ، قسمتی از گوشت قربانی هم ، صرف برگزاری بزم خانوادگی می شد !...عید قربان ، در بحبوحه مناسک حج ، در سرزمین وحی هم ، شاهد حضور برخی از مستطیعان کیوجی بود ، سفر حج ( و البته سفر کربلا و مشهد ) ، در زمانهای قدیم به سختی صورت می گرفت و شرایطی هم داشت، اول اینکه ، قدیمیها ، با شرط مستطیع بودن و حلالیت واقعی خواستن از اطرافیان ، راهی سفر می شدند و دوم اینکه چون راه سفر طولانی بود و با مشقات فراوان همراه بود ، کار هرکسی نبود ( برخی از اوقات ، جوانان ، نائب الزیاره می شدند ) ................................................................................................................... وقتی ، نوزادی هم به دنیا می آمد ، اقوام  ،  دور هم جمع شده و گوسفندی سر می بریدند ( بیچاره گوسفندان و مرغانی که ،چه تولد باشد و چه عروسی و چه عزا ، در نهایت ، از شکم آدمیزاد سردرمی آورند! ) ، پدربزرگها و مادربزرگها ، با مشورت باهم ( و گاهی از اوقات بدون هیچ مشورتی ! ) نامی برای نوزاد انتخاب می کردند ، ( البته گاهی از اوقات ، اسامی که انتخاب می شد و ریشه در اعتقادات مذهبی و سنتی داشت ، خیلی مناسب نبود، که با گذشت زمان مقبولیت خود را هم از دست می داد ) با انتخاب نام کودک ، بزرگ خانواده و یا یک فرد مذهبی مقبول ، در گوش کودک ، با خواندن اذان ، نام او را هم صدا می کرد ، و این شاید به معنای یادآوری مذهب تشیع برای کودک بود ...................  در ماه رمضان ، که ماه تجدید پیمان با خالق بود، اهالی به پیشواز می رفتند ، روزه گیران بطور معمول ، سحرگاه ( اوباشتان ) ، از خواب بیدار شده و سحری می خوردند، و پس از انجام فریضه نماز ، به خواب  ویا به سر کار و زمین ها می رفتند ، در هنگام افطار ، خانواده دور هم جمع شده و روزه را به پایان می رساندند ، بزرگتر خانواده ، بالای سفره افطاری می نشست و دعائی برای گذشتگان و آرزوی قبولی طاعات برای خانواده می کرد و اندکی بعد ، هجوم به سفره آغاز می شد ! ، نوزدهم تا بیست و سوم ماه رمضان هم ، بخاطر گرامیداشت شهادت مولای متقیان ، علی ( ع ) ، حال و هوای دیگری داشت ، در این روزها برخی از افراد ،سفره افطاری پهن می کردند و جماعتی را مهمان می گرفتند و افطاری می دادند ، شب بیست و هفتم ماه رمضان هم شب خاصی بود ، شب قصاص ابن ملجم ( این شب در تهران به شب کله پاچه ابن ملجم معروف است که در طی آن شب ، مردم کله پاچه ای به بدن می زنند ! ) ... ودر پایان ماه رمضان، با دیدن هلال ماه ، عید فطر اعلام می شد، اهالی با خوشحالی به نماز عید فطر پرداخته و به دیدن بزرگتر ها می رفتند.... در برخی از روزهای خاص مذهبی ، همچون شهادت امام حسن ( ع ) ، شله زردی مهیا می شد و بین مردم تقسیم می گشت ................................................................................................................   عزاداری و مراسم خاکسپاری ، از دیگر مراسمی بود که با حساسیت و احترام ویژه ای برگزار می شد ، وقتی عضوی از خانواده ، فوت می کرد ، تمامی فامیل و آشنایان در منزل متوفی حاضر شده ، مراسم تشییع و خاکسپاری با حضور پر رنگ اهالی ، انجام می شد ، مردم برای عرض تسلیت و ابراز همدردی به منزل متوفی رفته ، شام غریبان برگزار می شد ، مراسم ختم شامل سوم ، هفتم ، چهلم و سالگرد ، بطور معمول برگزار می شد ( البته این اواخر ، با تصمیم صحیح ریش سفیدان و بزرگان کیوج ، و بخاطر رعایت حال مردم وخانواده عزادار ، تاحد ممکن ، بطور مختصر برگزار می گردد و هزینه های در نظر گرفته شده صرف امور خیریه می شود  ) ، و مردم در اولین عیدی که از راه می رسید (که در واقع ، نو عید بشمار می رفت )، به منزل خانواده عزادار رفته ، هم تسلیت مجدد داده و هم با اعطای هدیه ای چون لباس و چادر نو ، البسه سیاه را از تن عزاداران درآورده و اعضای خانواده متوفی را دعوت به اصلاح سر و صورت خود ( چه زنان و چه مردان ) می نمودند ، و در آخرین پنج شنبه سال هم ، تمامی خانواده های عزاداری که در طی سال عزیزی را از دست داده بودند ، بطور مشترک در مسجد جمع شده و اهالی به دیدن آنها آمده ، تسلیت مجدد گفته ، آرزوی سالی خوش برایشان می کردند.    ..........................................................................................      کودکان از شب چهار شنبه سوری تا عید نوروز مشغولیت جدیدی پیدا می کردند، کودکان به پشت بامها می رفتند و شالهای رنگین آویزان می کردند و عیدی می خواستند ، صاحبخانه هم به فراخور حال خود هدیه ای به شال می بست ( جورابهای پشمی گلدار ، دستمال ، ساز دهنی ، تخم مرغ رنگ شده ، آجیل ، شیرینی، قند، گردو ، مویز، سنجد و ... ) ، البته برخی مواقع تازه دامادها اینکار را میکردند و به در خانه عروس می رفتند ....                 .......................................................................             .............. .... بایرامیدی، گئجه قوشی اوخوردی/ آداخلی قیز بیک جورابین توخوردی / هرکس شالین بیر باجادان سوخوردی / آی نه گوزل قایدادی شال ساللاماق  / بیک شالینا بایراملغین باغلاماق/ شال ایسته دیم من ده ائوده آغلادیم / بیر شال آلیب تئز بئلیمه باغلادیم / غلام گیله قاشدیم شالی ساللادیم /فاطمه خالا منه جوراب باغلادی / خان ننه می یادا سالیب آغلادی/....................................................      ..  در شبهای چهارشنبه سوری ، مراسمی چون پریدن از روی آب و آتش و خواندن شعر مرسوم بود در این شبها ، دختران برای بختشان آرزو می کردند ( مثل سنت گره زدن سبزه در سیزده بدر ) ، نزدیکیهای غروب  که می شد همه  درخانه ها بودند ، صدای زنگ  کاروان شتر که از نزدیکی روستا می گذشت ، فضای خانه ها را زیباتر می کرد. کودکان در انتهای شب زیر کرسی ها می خزیدند و به قصه های مادربزرگها گوش می دادند ، و مادر بزرگها هر روز قصه ای جدید می گفتند ، قصه شنگول و منگول ، قصه امیر ارسلان ، قصه آی گولاخ ، قصه چیتدان ، قصه قورباقاخالا و جحره داشی ،قصه صدرعزن پهلوان ، قصه چچل ، قصه کرم و اصلی ، قصه غولیبانی ، قصه سارا و خان چوبان ، قصه خورشیدو ابر ویخ و گربه ظالم  و ....  ،                                                            .....      .. قاری ننه گئجه ناغیل دیینده / کولک قالخیب،قاب باجانی دوینده / قورد گئچینین شنگیلیسن یینده/ من قاییدیب بیرده اوشاق اولیدیم /....                                                                         ...    ... و اینها در واقع بخشی از فولکلور آذربایجان بودند که در این منطقه هم کم و بیش ، بسان دیگر مناطق ، در گوش بچه ها ، نجوا می شد ، فولکلور یا باورهای عامیانه ، شامل مجموعه افسانه ها ، داستانها ، موسیقی ، تاریخ شفائی ، ضرب المثلها و باورها و رسوم است، ادبیات شفائی که دهان به دهان و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است . گاهی از اوقات بزرگترها ، برای خواب کردن بچه ها ،در گوش آنها ، لالائی می خواندند ، لالائی که خود، یکی از سبکهای " اوخشاما " است ،  و ، اوخشاما ، خود ،از فرمهای شعر فولکلوریک آذربایجان است که از سبکهای آن می توان به لالائی کودکان ، نازناز کردن کودکان و توصیف غم از دست رفته اشاره کرد :                                             . آخشاملار! ،آی  آخشاملار ! / یاغیش یاغار، گورد  باننار ! / تابوتیمی گننن گتیرین ! / بالالاریم ، گورر آغلار ! / بالالاریم ، گورر آغلار ! /  اینها در واقع ، آوازهای غم انگیز مادران و مادربزرگانی بوده که هم نوازشگر گوش کودکان می شد و هم التیام بخش دل داغدیده خودشان !                                                ...                         نقل مختصر پاره ای از این قصه های مادربزرگها ، که شاید برای شما هم آشنا باشد، خالی از لطف نیست : ...................................................................................  "" قصه کرم و اصلی : این قصه  علاوه بر آذربایجان ایران ، در برخی از کشورهای آسیای میانه و ترکیه هم نقل میشود ، روایت عشق کرم (پسر زیادخان) به دخترارمنی (اصلی )، داستانی عاشقانه است که با مخالفت خانواده دختر و کوچ آنها توام میشود ، دختر ارمنی در طی مسیر کوچ ، با تکه های پارچه لباسش برای کرم نشانه می گذارد و عاشق در پی نشانه ها ، به خانه معشوق می رسد و با بهانه دندان درد، وارد خانه می شود ، مادر اصلی هم، دندانهای کرم را یک به یک می کشد و کرم برای اینکه در آن خانه بیشتر بماند ، دم برنمی آورد و شبانه با معشوقش فرار کرده و ازدواج می کنند ،اما زندگی آنها دیری نمی پاید و به جدائی و تلخی می رسد/ یری کرم سنده ، عاقیل اولمادی / دورمازیدین ارمنیه موشتری / باشی وی ، گویمازدین ارمنینین دیزاوسته / چه دیرمزدین اینجیل اینجیل دیشلری / کرم ویردی ، کره لیئی سیندیردی /اصلی گوتوردی ، تیکه لرین یاندیردی / کرمین دردی ، زیادخانی اولدوردی/""   "".......//....""  ........................................................................................................................                                                                                  "" قصه چچل : این قصه روایت جوانکی زرنگ است که در خانه ای نوکر است ، اما پدر ارباب و زنش را در می آورد! ارباب برای اینکه چچل را ادب کند به او دستور میدهد به صحرا برود و هرجا که سگ ارباب ، بالا و پائین پرید با گاوها زمین را شخم بزند ، زن ارباب هم بعنوان توشه راه به چچل ، چند عدد نان و یک کاسه خامه میدهد  ولی ازچچل میخواهد که طوری بخورد که به کناره نان و روی سطح خامه دست نزند! چچل ، راه می افتد،اولین جائی که سگ بازیگوش میپرد، چچل با چماق بر سر سگ میکوبد و سگ نگون بخت ازحال می رود !چچل همانجا را شخم میزند و بعد از وسط نان میخورد و ته کاسه خامه را سوراخ کرده و خامه را میخورد !و به خانه بازمی گردد ، ارباب که کلافه شده با زنش قرار گذاشته و بار و بندیل بسته و از دست چچل فرار می کنند ، غافل از اینکه چچل در بین بارها قایم شده و نان و فتیر ارباب را می خورد ! ارباب و زنش که گرسنه شده اند بارها را باز می کنند تا چیزی بخورند ، که ناگه ، با چچل مواجه میشوند! شب هنگام به دریا می رسند ، ارباب با زنش قرار می گذارد تا نیمه های شب چچل را به دریا بیندازند ولی چچل میشنود و جایش را با زن ارباب عوض می کند و نیمه های شب به اتفاق ارباب، زن ارباب را به خیال اینکه چچل است در دریا رها می کنند..."" ....................................................................................................................... "" قصه صدرعزن پهلوان : این قصه ، قصه مردی تنبل است که کار نمی کند و دائم در خواب است! زنش که از این وضع ، شاکی است ، با ترفندی می خواهد، مرد را از خانه بیرون کند ، زن، دوان دوان وارد خانه شده وبه مرد می گوید : صدرعزن! صدرعزن! بدو بیا که از آسمان سیب می بارد! ، صدرعزن که گول خورده ، با تعجب از خانه بیرون می رود اما می فهمد که گول خورده! زن ، با عصبانیت درب خانه را  به روی شوهر می بندد و فریاد میزند : تا کارنکردی و پول نیاوردی برنگرد! ، صدر عزن راه می افتد و کمی بعد خسته شده و در صحرا دراز می کشد و اندکی بعد باصدای مگسهائی که بر روی مدفوع گاو و گوسفند جشن گرفته اند ،بیدار می شود ، صدرعزن با عصبانیت تمام مگسها را با چماقش  می کشد و می شمرد (چهل مگس) ، و برای اینکه کسی مزاحمش نشود بر کاغذی چنین می نویسد : من صدرعزن پهلوانام! بیرچوماقا ، قیرخین ازن پهلوانام !( من پهلوانی هستم که با یک ضربه ، چهل تن را کشته ام! ) ، و می خوابد ، ... اندکی بعد هفت غول که از آنجا می گذشتند متوجه صدرعزن  و نوشته اش شده ، خوششان می آید و او را باخود به خانه می برند ، وقتی صدرعزن  از خواب بیدار می شود و خود را بین هفت غول می بیند ،شروع به داد و بیداد می کند تا غولها از او بترسند ...و غولها می ترسند !... صدرعزن ، تقاضای غذا می کند، غولها برایش ، خشیل ( معجونی از آرد ، شیر و کره ) می آورند، او می خورد و گرمش می شود و بالا و پائین می پرد! غولها باز می ترسند! صدرعزن ،فریاد می زند:آهای غولها! تمام ثروتتان را باید به من بدهید!وگرنه ... ! غولها، باز می ترسندو تمام طلاهاو ثروتشان را بار شترها می کنند و به همراه صدرعزن راه می افتند !... دربین راه ، صدرعزن دنبال راه چاره ای برای خلاص شدن از دست غولها می گردد، ناگهان روباهی از پشت تپه، آنها را می بیند ، روباه که متوجه قضایا شده ، به کمک صدرعزن می آید ! روباه  از پشت تپه فریاد می زند : آهای صدرعزن! پدر من از پدر تو ، هشت غول طلبکار بوده ! پس چرا هفت غول آورده ای؟ ... غولها با شنیدن فریاد ناشناس ،باز هم بیشتر ترسیده ! فرار را بر قرار ترجیح می دهند !... و صدرعزن با ثروتی بادآورده به خانه باز می گردد! ( و خوش بحال زنش می شود! ) "" ........................................................................................................................ "" قصه قلدرها و قویترینها : قصه ای که با تعریف از گردن کلفتی و صلابت یخ آغاز می شود و یخی که از آفتابی می نالد که او را ذوب می کند و آفتابی که از عجز خود در برابر ابری می گوید که جلوی او را می گیرد و ابری که از قدرت بادی می گوید که او را به این سوی و آن سوی می کشاند و بادی که در برابر کوهی عاجز است و کوهی که موشی کوچک ، بدنش را سوراخ سوراخ می کند و موشی که از دست گربه در امان نیست و گربه ای که مدعی است قلدرترین است ! (... ددی : بوز ! نه ظالیم سان ! ،بوز ددی :ظالیم اولسیدیم گون منی اریدمزیدی! ... ، ددی : گون ! نه ظالیم سان ! ، گون ددی : ظالیم اولسیدیم بولوت گاباقیمی توتمازیدی!... ، ددی : بولوت ! نه ظالیم سان! ، بولوت ددی : ظالیم اولسیدیم یل منی آتمازیدی ! ... ، ددی : یل ! نه ظالیم سان ! ، یل ددی : ظالیم اولسیدیم داغ منی ساخلامازیدی! ... ، ددی : داغ ! نه ظالیم سان ! ، داغ ددی : ظالیم اولسیدیم سیچقان منی دلمزیدی!... ، ددی : سیچقان ! نه ظالیم سان ! ، سیچقان ددی : ظالیم اولسیدیم پیشیه منی توتمازیدی ! ... ، ددی : پیشیه ! نه ظالیم سان ! ، پیشیه ددی : ظالیمام ! آی ظالیمام ! آنباررار اطراقیم دی ! یوک اوستی قیشلاقیم دی ! گوجارواد آش پیشیرر، حررا پیشیرر ، اودا منیم قویماقیم دی ! ... ) ، این قصه شباهت فراوانی دارد به قصه " موشی که دختر شد یا دختری که موش شد " از سری قصه های کلیله و دمنه ، و این شباهت عجیب ، سوالی را در ذهن نگارنده تداعی می کند : براستی ! خاستگاه قصه های کلیله و دمنه ، ایران است یا هندوستان ؟! ، می گویند : " اصل کتاب کلیله و دمنه به هندی است و با نام " پنچه تنتره " به 200 سال قبل از میلاد برمی گردد ، قصه های این کتاب که مشابه قصه های هزار و یک شب است ، طی سالیان متمادی از زبانی به زبان دیگر ، ترجمه شده است ، زبانهای هندی ، پهلوی ، سریانی قدیم ، عربی و فارسی دوره سامانی ، و البته ردپای افرادی چون برزویه طبیب ، بزرگ مهر حکیم ، انوشیروان دادگر ، ابن مقفع و ابوالمعالی نصرالله منشی هم به چشم می آید" ... اما اینکه ما در فولکلور آذربایجان ، مشابه قصه های کلیله و دمنه را می بینیم ، آیا به معنای ترجمه این قصه ها ، از زبانهای دیگر به زبان آذری بوده و یا برعکس ؟! ... ! ... !... موردی که ابن ندیم هم ، آن را زیر سوال می برد! ابن ندیم در  " الفهرست "  ، مدعی است که این داستانها از سرزمین ایران سرچشمه گرفته و به دست هندوان افتاده است ! "" .......................................................................................................................  "" قصه سارا و خان چوبان : قصه عشق نافرجام سارا ( یا ساری آی به معنای ماه طلائی ) و پسرک جوانی که قربانی هوسبازی خان ده می شوند و دخترک خود را در رودخانه می اندازد... قصه ای که بصورت شعر گفته می شود : گئدین دئیین خان چوبانا / گلمه سین بو ائل موغانا / گلسه باتار ناحق قانا / آپاردی سئللر سارانی / بیر آلا گوزلی بالانی / آرپا چائی درین اولماز / آخار سویی سرین اولماز / سارا کیمین گلین اولماز / آپاردی سئللر سارانی / بیرآلا گوزلی بالانی / آرپا چائی آشدی داشدی / سئل سارانی قاپدی قاشدی / هر گورنین گوزی یاشدی / آپاردی سئللر سارانی / بیر آلا گوزلی بالانی / ""....................................................................................................................   و اینگونه بچه ها در دامان بزرگترها و با فرهنگ خاص منطقه آذربایجان بزرگ می شدند،بچه های کوچک در کوچه و محله به دنبال هم می دویدند و شعرهای کودکانه باهم و یا با کنایه برای هم می خواندند : چچل چچل بامیه ! گددی مریضخانیه ! مریضخانا باغلیدی ! چچلین باشی یاغلیدی ! ... و وقتی خسته به خانه می آمدند، مادرشان، اینطور صدایشان می کرد :" خسته قاسیم گلدی ! خسته قاصید گلدی !"یعنی قاصد خسته آمد !  قاسم خسته آمد ! (البته خسته قاسم ، از شاعران و عارفان قدیمی آذربایجان بوده ، و اینکه اینجا اشاره به اوست یا نه ؟ واینکه شاید مادران آرزو می کردند که فرزندانشان همانند آن عارف وارسته شوند یا نه ؟ جای تردید است ) ،.......  بچه هائی که بزرگتر بودند به مکتب می رفتند،البته  در آن زمان مدارس بشکل امروزی نبود ،از حدود دوره ناصرالدین شاه قاجار ، در ایران مکتبها رایج بود.بچه ها در این مکتبها ، به یاد گرفتن الفبا ، در حضور ملای مکتب مشغول می شدند که حدود یکسال طول می کشید ، پس از آن " جزو عم " یا " عم جزو " که جزو بازپسین قرآن بود را می خواندند و پس از آن بازمانده قرآن و پس از آن کتابهائی مثل گلستان ( گولوستان ) را می خواندند و باسواد می شدند...............................................................................................   مشکل نان و قحطی در آذربایجان ، مانند دیگر نقاط ایران اتفاق افتاده است. حدود دوره احمدشاه قاجار ، مشکل نان در کل ایران وجود داشته است ، حوالی سال 1277 ، بلواهائی که در تبریز اتفاق افتاد به بهانه همین مسئله بود ،در آن زمان برخی از آقایان با وعده و وعید، مردم را به شورش ترغیب کردند، نویدهائی چون " اگر مشروطه باشد ، نان فراوان و ارزان وگوشت ، در دسترس همگی خواهد بود و بینوایان از نان و کباب سیر خواهند گردید "، آری ! این قبیل سخنرانیها بر بالای منبرها رایج بود و جریان مشروطه در ایران اتفاق افتاد، جریانی که با رشادت و صداقت فرزندان ایران ، ستارخان و باقرخان همراه بود ، متاسفانه با تزویر و خودخواهی برخی از آقایان به گمراهی رفت، جریان مقدسی که به دیکتاتوری ختم شد ، واقعه ای که با همین جنس ، وعده و وعیدها ، سالها بعد ، مجدد در ایران اتفاق افتاد و نتیجه اش هم ، مشابه همان سالها شد.( حاکمیت فقاهت اسلامی ، بسان حاکمیت کلیسای مسیحی راه به ناکجاآباد برد ! )... در زمان جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط بریتانیا و خرید آذوقه مردم ایران ، یعنی گندم و جو توسط ارتش اشغالگر ، قحطی بزرگی در ایران به وقوع پیوست که تلفات فراوانی در ایران داشت، وقتی پای صحبت افراد سالخورده می نشینیم ، از روزهائی می شنویم که پدرانشان در قبال چند قرص نان حاضر بودند احشامشان را معاوضه کنند !  در زمان جنگ جهانی دوم هم  با وجود اعلام بیطرفی دولت ایران ، به دلیل گستردگی مرز ایران با شوروی و درگیری با آلمان ، این بیطرفی ناپایدار بود، ارتش متفقین به بهانه حضور جاسوسان آلمانی در ایران ، به اشغال ایران متوسل شدند که حاصل این اتفاقات ، آسیبهای جبران ناپذیر بر پیکر ایران یود که منطقه آذربایجان هم به دلیل موقعیت جغرافیائی اش آسیبهای فراوانی دید.... زمان جنگ جهانی ، نیروهای خارجی در این منطقه هم رفت و آمد داشتند ، وقتی هواپیماهای شوروی سابق بر فراز روستا پرواز می کردند ، اهالی روستا با تعجب هواپیماهارا نگاه می کردند و فریاد می زدند : ایری پالان ! ایری پالان ! ... گفته می شد آن زمان ، روسها ضایعات سفیدرنگی را با کامیون به منطقه آورده و در زمین دفن می کردند! حالا این مواد چه بوده ! خدا عالم است! .............. در یک دوره ای در این منطقه ، کمونیستها فعالیت داشته اند و در چند مقطع زمانی تعدادی از اهالی روستا به مناطق مختلف شوروی سابق کوچ کردند ، حتی تعدادی به استخدام ارتش و ادارات شوروی سابق درآمدند و در زمان جنگ جهانی ، بعضی از آنها به علت تغییر عقیده و طرفداری از آلمانها حتی اعدام شدند ( دفن در یخهای سیبری ! )که هنوز هم می توان نواده های آنها را در جمهوریهای شوروی سابق سراغ گرفت. البته تعدادی از اهالی هم در داخل ایران به فعالیت پرداختند و حتی در گروههای وابسته به افرادی چون جعفر پیشه وری و غلام یحیی دانشیان ، کارهائی هم کردند، از جمله انهدام پلی در نزدیکی میانه ! ، یکی از عمده ترین کوچهای کیوجیها حدود سال 1320 تا 1325 ، همزمان با فعالیت حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان و اعلام خودمختاری آذربایجان ، به شهرهای دیگر بخصوص تهران صورت گرفت زمانی که تعداد اندکی از کیوجیها به حبس محکوم شدند و اندکی بعد با وساطت ریش سفیدها آزاد شدند........................................   در نظام ارباب و رعیت حاکم در زمان قدیم ، وجود فئودالهائی مانند اسکندری ( از نوادگان فتحعلی شاه و جزو فراکسیون آذربایجان ) و پناهی ( تاجر و زمین دار ثروتمند ) و خرده ملاکین دیگر ، موجب استثمار دهقانان می شد ، سیستمی که بعدها با اصلاحات ارضی در زمان رضا شاه و بخصوص محمد رضا شاه تا حدودی تغییر کرد ................................................................................   در گذشته در این روستا مثل تمام روستاهای ایران ، از بهداشت خبری نبود، روایت است که پیرزنان و زنان در کنار تنورها می نشستند و شپش ها و تخم شپشهای دامن و لباس خود را با دست می ترکاندند یا به تنور می انداختند ! بیماریهای مختلف ، همچون تمام ایران، در اینجاهم مردم را مبتلا کرده بود ، کچلی ( ایشک یاراسی ! )  ، بیماریهای قارچی ، بیماریهای انگلی ، بیماریهای گوارشی ، وبا ، آبله و غیره ، حتی این روزها هم اگر به چهره برخی از سالمندان دقت کنیم چهره های آبله روئی را در بین آنها مشاهده می کنیم که یادگار آن دوران نه چندان خوش است !  گویا از زمان حاکمیت رضاشاه پهلوی ، کم کم مواد بهداشتی و شوینده وارد روستا شد و کمی به اوضاع بهداشتی مردم سر و سامانی داده شد ، البته خود مردم هم خیلی رعایت نمی کردند، گویا یکی دو حمام هم ، به همت چند جوان برپا شد که مورد استقبال اهالی  قرار نگرفت ! (شاید به خاطر مسائل مالی و یا حسادت ! ) ................................. آن زمانها ، خان و خان بازی در روستاهای ایران غوغا می کرد . خان روستا یا کدخدای ده ،هرکاری که دوست داشت انجام می داد و خود را نماینده تام الاختیار قانون می دانست و هرکسی هم اعتراض می کرد به فلک بسته می شد!  گویا این قبیل افراد سوار بر اسب ( که مرکب ثروتمندان بود ) در روستا ، اعمال قدرت می کردند و از اینکه بطور مثال زمینهای بچه های یتیم را به قیمت ناعادلانه و خودسرانه به غیر واگذار کنند هیچ ابائی نداشتند ، یکی از همین کدخداها که در ایام پیری پشیمان شده بود در جائی حلالیت میخواست ! ولی چه فایده که هر گبری به پیری می شود پرهیزگار !آری! آن زمان ها هیچ کس برای احقاق حق طبقه ضعیف اعتراضی نمی کرد ( معروف است که روزی دکتر محمد مصدق در سازمان ملل حاضر شده بود، وقتی ایشان صندلی خالی انگلیسیها را دید ، رفت و بر روی آن نشست! که اطرافیان شروع به اعتراض کردند که آقا ! چرا در جایگاه دیگران نشسته ای ؟ و دکتر مصدق بلند شد و بر صندلی ایران نشست، وقتی نوبت سخنرانی اش شد به حاضرین گفت : شما آقایان برای اشغال صندلی انگلیس توسط من به من اعتراض کردید اما به اشغال کشور من اعتراض نمی کنید؟! ... روشن است که هیچ کس در هیچ زمانی برای ظلمی که به قشر ضعیف شده اقدامی نکرده ، و گویا آنکه گفته که قانون ، چماق اغنیا است برای کوبیدن بر سر ضعفا ، درست گفته ! ...)......................................... جنگهای موسوم به جنگهای حیدری و نعمتی ، مانند تمام مناطق ایران در روستای کیوج هم برقرار بود، جنگهائی که بدون هیچ دلیل محکمی بین دو دسته از اهالی اتفاق می افتاد .در یک دوره ای در این روستا بلوائی بر پا شد ( طرفیت چی لیخ ! ) و زد و خورد سنگینی حادث شد و یک آدم بی گناهی هم کشته شد !( …… ) ،بزرگترهای روستا برای اینکه این مسئله به مصیبت بزرگتری تبدیل نشود اهالی و بخصوص جوانترها را تشویق کردند که کوچ کنند و از روستا خارج شوند ! و اینطور هم شد که تعدادی از کیوجیها به تهران کوچ کردند ، با این کوچ هم غائله خوابید و هم پای کیوجیها به تهران باز شد ... پیش قراولهای کیوج در تهران ( بعلت اینکه هیچ هنری غیر از کشاورزی و دامپروری نداشتند ) ابتدا به کارهای فیزیکی پرداختند ! یعنی همان کارگری ( فهللیخ!)،هرچند برخی از آنها هم وارد کارهای دیگرمی شدند، یکی از کیوجیها می گفت :" من آن موقع شوفر آلمانها بودم و حتی با آنها به مصر رفتم ، در آنجا ، یک مصری از من پرسید اهل کجائی؟ و من گفتم ایران! و او گفت خوش به حالتان ! ایران ! پسران نفت! "...( جالب بود ! شوفر آلمانها ! ... آدم رو یاد فیلم مادر ، اثر علی حاتمی می اندازد! آنجا که اکبر عبدی در نقش غلامرضا میگوید : شوفری رو از آلمانها یاد گرفتم ! تو تسلیحات ! شوفر کوپنی که نیستم مال دوره جنگ ! ... به این میگن نوستالژی !...)...  یکی از کیوجیها می گفت : "پیرمردی مرا به کسب و کار تشویق کرد ، من به جنوب کشور می رفتم و لباس می آوردم ( بهروتی لیباس! ) و در تهران می فروختم و بعد کاسب شدم ! " ، کیوجیهای دیگر هم به هم ولایتی خود نگاه کرده و دنبال کاسبی رفتند، آن وقتها پاکت کاغذی مصرف زیادی برای میوه فروشها و ماهی فروشها و آجیل فروشها داشت . کیوجیها سراغ پاکت سازی و پاکت فروشی رفتند ، آنها با خرید کاغذهای مستعمل از شرکتهای ساختمانی ( که آن روزها بشد ت  در حال فعالیت در مناطق مختلف تهران از جمله دانشگاه تهران بودند  )، شروع به تولید پاکت کاغذی در منازل کردند، یکی از کیوجیها می گفت :"  ما زمان ساخت دانشگاه تهران ، تمام پاکتهای سیمانی را از آنجا می خریدیم و روی دوشمان و یا با گاری به منزلمان در دروازه غار ، می بردیم و به اتفاق تمام اعضای خانواده ، پس از تمیز کردن سیمانها ، با سیریش ، پاکتها را می چسباندیم و آماده می کردیم و در پایان، پاکتهای آماده را می بستیم و روی دوشمان و یا با گاری به میوه فروشها و ماهی فروشهای سرچشمه و جاهای دیگر می دادیم " ( فقط باید گفت خدا پدرتان را رحمت کند ، حلال باشد آن شیری که خوردید ، تصور کنید با چه زحمت و مشقتی، یک لقمه نان حلال در می آوردند ! ) . این نحوه کار کردن بین تمام کیوجیها در تهران در جریان بود تا اینکه پای نایلون به ایران باز شد . نایلونی که  حاصل کار پتروشیمی و صنعت نفت بود ،و کیوجیها به سراغ نایلون رفتند و شاید بهتر است بگوئیم نایلون به سراغ کیوجیها رفت ! کیوجیها شدند نایلون فروش ( یا بقول خودشان لایلون فروش ! ) ،... اولین توزیع کننده نایلون در ایران... ، البته در آن زمان نبض اصلی بازار نایلون در دست افرادی چون حبیب اله القانیان بود اما توزیع آن در کشور در انحصار کیوجیها بود . شنیده های ما در ارتباط با آقای القانیان ( سلطان پلاستیک ایران در زمان محمدرضاشاه ) نشانگر یک فرد سرمایه دار، بهائی مذهب و طرفدار اسرائیل است اما گفته های افرادی که با او کار کرده اند نیز جای شنیدن دارد ! یکی از کیوجیها می گفت : " آن زمان وقتی نایلون از ایشان خریداری می کردیم ، حدود یکماه بعد، برای تسویه اقدام می کرد ، اگر قیمت نایلون بالا رفته بود همان قیمت قبلی ، پای ما حساب می کرد ولی اگر قیمت نایلون پائین آمده بود به ما تخفیف می داد و نرخ روز حساب می کرد! " ،یکی هم که کیوجی نبود می گفت : " من کارگر این آقا بودم ، گلایه کردم که خانه ندارم وعیالوارم ، او گفت چند روز بعدبه دفترم بیا ، رفتم و به کمک ایشان خانه دار شدم ، اتفاقی که برای تعداد دیگری از کارگرهایش هم افتاد ! " ،... القانیان چند وقت بعد از انقلاب اعدام شد !...،( امروزه برخی ازصاحبان سرمایه در ایران که مسلمان ، شیعه 12 امامی و عاشق امام حسین هستند و نماز و روزه هایشان ترک نمی شود، مکه و کربلا می روند و سفره های نذریشان در محرم و رمضان براه است ، در پرداخت حداقل حقوق کارگر هم استخاره می کنند ! آخر سر هم ما نفهمیدیم که چه کسی مسلمان است وچه کسی کافر؟! چه کسی خوب است و چه کسی بد؟!... بگذریم ! ) ..............................................................  کم کم وضع کیوجیها در تهران بهتر می شد.بیشتر کیوجیها در عین حال که به کسب و کار مشغول بودند ، آدمهای معتقد و مذهبی هم بودند، پرداخت خمس ، مال امام ، مال سید و... در بین آنها مرسوم بود.هیاتهای عزاداری ، شبهای محرم برقرار بود، سالها قبل ، وقتی در محله های مختلف روستای کیوج  می گشتی ( محله هائی با اسامی چون : عبدالعظیم تنگه سی ، هزیل محله سی ، سولیمان تنگه سی ، فیدان کوللوهی ،سیدلرین محله سی ، امراه لیلارین محله سی ، قلندرلرین چوچه سی ، میرعلی لرین محله سی ، قره بوجاغ ، میریشین دام داشی  و دهها محله دیگر ) به مساجد مختلفی بر می خوردی ، مساجدی که تقریبا هنوز هم پابرجاست ( و مرمت و احیا هم شده اند ) مساجدی چون  : سیدلرین مسجدی ، هزیل مسجدی ، امراه لیلارین مسجدی ، موحسون لیلرین مسجدی کوللوه باشی ، مسجد جامع و ...، دراین مساجد عزاداری امام حسین و عزاداریهای دیگر برگزار می شد و یکی از رسوم در هنگاه ماه محرم ، رسم مهمان گرفتن بود ، به این معنا که هرکسی ، تعدادی از افراد حاضر در عزاداری را به مهمانی می گرفت ( گوناخ توت ماخ ) و جالب این بود که همیشه توصیه به مهمان گرفتن می شد ، نه به مهمانی رفتن ( گوناخ گتیرین ، گوناخ گت میز ! ) ، در تهران هم مراسم عزاداری امام حسین برقرار بود ، کیوجیها،  آن اوایل ، در تهران نه مسجدی داشتند و نه حسینیه ای ، بلکه چند نفر از اهالی ، منزلشان را در اختیار عزاداران حسینی می گذاشتند( چه صفائی داشت و چه صداقتی! چیزی که امروزه کیمیاست ! ) با گذشت زمان به همت کیوجیها ، در محله دروازه غار تهران ، منزلی خریداری شد واین خانه شد اولین حسینیه کیوجیها .عزاداری با شور و حال بیشتر برگزار می شد، عزاداری به احترام امام حسین (ع) ، برگرفته از واقعه ای که در سال 61 هجری قمری شکل گرفت، از واقعه ای که با مرگ معاویه در 15 رجب کلید خورد و با خروج امام حسین ازمدینه در 29 رجب و ورود به مکه در 3 شعبان و اقامت امام حسین در مکه به مدت 4 ماه و 5 روز و خروج ایشان در 8 ذی حجه ادامه یافت و طی شدن فاصله مکه تا کربلا به مدت 24 روز و ورود به کربلا در 2 محرم و جنگ روز عاشورا در 10 محرم و شهادت امام حسین و یارانش و سپس ورود اسرا به شام در 1 صفر پایان یافت ... (.... اصل واقعه عاشورای سال 61 هجری قمری ، دریافت معنای رسالت امام حسین در آن بوده است ، ولی متاسفانه ما شیعیان و ما عوام ، گاهی از اوقات چشممان را به واقعیات می بندیم و قرآنهای سر نیزه ما را گول زده و می ترساند و قرآن ناطق را نمی بینیم! و فقط به مسائل ظاهری می پردازیم و در این هیاهو، برخی از افراد ،با این مستمسک ، تیشه به خیلی از ریشه ها می زنند و علاوه بر آن ، از آن بعنوان بهانه ای برای ایجاد تجمعات به ظاهر مذهبی استفاده می شود ، وتظاهرات مذهبی مثل سینه زنی ، زنجیرزنی، قمه زنی ، مداحی، گریه و شیون ، سفره های نذری دیده می شود و اصل ،دیده نمی شود ،و منبرهائی که از فراز آن ،برخی از اوقات ،و توسط برخی از افراد ، صحبتهائی می شود که گاهی از اوقات با هیچ عقل سلیم و منطقی ، سازگاری ندارد ،سخنانی که گاهی از اوقات ، در پشت آن ،مطامع شخصی و گروهی ، پنهان است ، سخنانی که اشاعه دهنده خرافات است و نه ترویج دین خدا و راه و رسم جوانمردان... ،سخنانی که اشاعه دهنده افکاری با نیات ناپاک است ! ... و شاید وجود فردی چون " مارتین لوتر " ، امروزه ضروری می نماید  که کمی باورهای غلط بی ریشه بظاهر ریشه دار را ، تکانی بدهد ! بلکه نمای واقعی دین ، هویدا شود ! مارتین لوتر ، کشیش متجدد و تجدیدنظر طلب و پیشوای اصلاحات پروتستانی بود که عقیده داشت : هیچ انسانی با روشهای کلیسائی و با تکیه بر توانائی خود ، قادر به ایستادگی بر درگاه باریتعالی و دریافت شفاعت و رحمت نیست ! ، مارتین لوتر ، معصومیت پاپ را نیز زیر سوال برد ، پاپی که نفر اول جهان مسیحیت بود! ، توجه خواننده را به واژه هائی چون روشهای کلیسای سنتی ، فصل الخطاب بودن پاپ  ، شفا و رحمت جلب می کنم ! و آنچه که امروزه درقالب تظاهرات مذهبی وشعائر دینی ، به خورد جامعه ما داده می شود !  ....) ... ، نوع برگزاری مراسم دهه محرم در قالب مناطق ایران شبیه به هم است ،کیوجیها هم کم و بیش مراسم مشابهی داشتند، مراسمی که با  جمع شدن مردم شروع می شد وسینه زنان و زنجیرزنان ، با صدای خوش مداحان آذری به مراسم می پرداختند ، ذکر برخی از این نوحه ها ، یادآور خاطرات شیرین گذشته است : " خبردار ای عزاداران! خبردار ای عزاداران ! حوسینین یاسی باشلاندی ! حوسینین یاسی باشلاندی !اولونسون عالمه اعلام ! اولونسون عالمه اعلام! حوسینین یاسی باشلاندی! حوسینین یاسی باشلاندی ! " ... " ای حوسین ! ای کربلا شاهی ! سلام اولسون سنه ! اودلانان ظولمیله درگاهی ، سلام اولسون سنه " ... " منیم پناهیم اومیدگاهیم ، دایان حوسینیم ، سنه سوزوم وار ، اوپوم ایاقی ، یانان دوداقی ، دایان حوسینیم ، سنه سوزوم وار " ... " ای نور عینیم ! منزل مبارک ! بی کس حوسینیم ! منزل مبارک ! " ... " ای علی اکبریم ، شبه پیغمبریم ، زیبا مارالیم ، رعنا غزالیم "…  " ایمامه ائودییوز خیدمت ، قبول اولسون ، خداحافظ ، باغیشلا ورمیشک زحمت ، قبول اولسون ، خداحافظ "  … ..............................................       و شب عاشورا ، طبق سنت (غلط ! ) رایج در ایران ، قمه زنان با فریادهای شاه حسین ، وای حسین ( شاخسی ! واخسی ! ) ، ادای نذر می کردند !( هرچند این مسئله قمه زنی ، این اواخر جمع شده است ،البته با زور!) پیرمردان و پیرزنان به ناله و شیون می پرداختند و یاد حسین (ع ) را گرامی می داشتند ، مراسم شبیه خوانی هم ، به سبک و سیاق سنتی ، از قدیم برقرار بوده که هم یادآور جنگ ظهر عاشورا بوده  و هم نوعی سرگرمی به شمار می آمد ! که بچه ها در پایان مراسم به وسط مسجد ریخته و همهمه می شد و در آن بین ، ریش سفیدی که میداندار بود ، با چشم غره به زنان ، از آنان می خواست که پرده ها را بکشند تا نگاه نامحرمان به آنها نیفتد! و حسن ختام ، سفره ای بود که پهن می شد و همگی دلی از عزا در می آوردند و این لحظات ، لحظاتی بود که دیگر حسین فراموش می شد وهمینطور یزید و شمر و حرمله و ابن سعد و ابن زیاد ! ... و نان و پلو و گوشت و نوشابه ، مهمترین مسئله می شد!  .............................................................................   .................................................................................................................. وانقلاب شد ! انقلاب 57 !( با همان وعده و وعیدها ! نان و آب و امکانات برای مستضعفین ! مبارزه با دیکتاتوری ! مبارزه برای اجرای قانون اساسی ! نجات اسلام و ایران ! دفاع از حقوق بشر ایرانی ! مقابله با خفقان و ظلم و فساد ! مبارزه با رانت خواران و زیاده خواهان ! از بین بردن روابط حاکم فاسد هزار فامیل ! مبارزه با شرق و غرب ! ... استقلال ! آزادی ! ... هوای تازه !... فضائی برای نفس کشیدن !... ) یکبار دیگر جریان مشروطه، به شکل مدرنتر تکرار شد ! یکی می گفت :"" من از این شلوغ کردنهای مردم و تغییرات حکومتی ، زیاد دیده ام ! روزی در وسط همین تهران ، کالسکه تابوت رضاشاه پهلوی ، غرق در گل بود ! و جمعیت فراوان حاضر ، به تشییع رضاشاه می پرداختند! و فاتحه برایش می خواندند ! و فردایش هلهله کنان ، جاویدشاه ، سر می دادند و روزی هم ، همین جمعیت ، فریاد "یا مرگ یا مصدق و زنده باد مصدق و مرگ برشاه" سر می دادند و فردای همانروز فریاد " جاوید شاه و مرگ بر مصدق " سر می دادند ، روی فریادهای این مردم ، زیاد حساب نکنید که مردم جو گیری هستند ! امروز ، زنده باد و مرده باد می گویند و فردا معلوم نیست چه خواهند گفت و چه بر سرشان خواهد آمد! "" ، ......احمد کسروی ( تاریخ نگار و پژوهشگر آذری ، که حدود سال 1324 کشته شد ) در جائی گفته است :" ما، یک حکومت به آخوندها بدهکاریم، یعنی باید قدرت سیاسی به دست روحانیون بیفتد تا بعد از آن ، ملت ایران ، دیگر دل از شعائر خرافه آمیز در قالب تشیع صفوی برکند! " ...................... کیوجیها ، هرچند آدمهای خیلی سیاسی نبودند ، اما مثل باقی ایرانیها ، در انقلاب 57 درگیر بوده اند ! شرکت در تجمعات و تظاهرات ، تعطیل کردن مغازه ها در اعتصابات ! چاپ عکس مراجع عظام و توزیع آن بین مردم ، حضور در ناآرامیهای 1357 و... ، حتی بعد از انقلاب ، یکی از کیوجیها ، پست سرپرستی وزارت نیرو را در کابینه رجائی به عهده گرفت !...  از طرفی بیشتر کیوجیها ( مثل اغلب آذریها و شمار زیادی از مردم ایران ) ، از یک مجتهد برجسته که هم زبانشان بود تقلید می کردند ، آیت الله محمد کاظم شریعتمداری  ( ایشان از روحانیون مخالف میانه رو در زمان محمدرضاشاه و سخنگوی غیررسمی روحانیون آذربایجان بود ، بنظر ایشان عالیترین وظیفه علما ، حفظ شریعت و امت در برابردولت فاسد بود ،این فرد در همان اوائل انقلاب ، بعلت تفاوت ایدئولوژی با قدرت حاکم ، دچار برخوردهائی شد و پس از سالها حصر خانگی ، در سکوتی غریبانه فوت نمود ! ) ........................ در اوائل انقلاب تعداد دیگری از کیوجیها ، از روستایشان به تهران کوچ کردند، روستای کیوج ، دیگر، کم و بیش ، خالی از سکنه شده بود ! روستائی که زمانی از روستاهای اطراف ، سرزنده تر بود و غالب اوقات ، پیروز جدالهای روستائی بر سر مسئله آب و حد و مرز بود ، دیگر رمقی برایش نمانده بود !........................................................................................ جنگ با عراق شروع شد! و صدام ، بسان دیوانه ای که از قفس پریده باشد! با استفاده از بی ثباتی اوضاع در ایران ، فرصت را مغتنم شمرد، تا زهر چندین ساله خود و هم مسلکانش را بر خاک ما بریزد ، اما ایرانی، به مقابله پرداخت ، برای دفاع از آب و خاک و ناموس و اعتقادش ، ... و مردانی که رفتند و دیگر برنگشتند ، تعدادی از کیوجیها هم در این راه ، با یاران همراه شدند ( شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت / روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت / گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود / بار بست و به گردش نرسیدیم و برفت ) ... خدا رحمتشان کند ...،   آرام آرام ، در بحبوحه جنگ و دوران بعد از آن ، وضعیت کیوجیها تغییر کرد ! هم تعدادشان بیشتر شد و هم وضعیت زندگیشان بهتر ، کم کم تعداد حسینیه ها و وسعت حسینیه ها ( هم )بیشتر شد (حسینیه سیدالشهدای محله خیام جنوبی ، حسینیه پنج تن آل عبای محله خزانه ، حسینیه کیوجیهای محله علی آباد و ...  )، تعداد مغازه ها و کارخانه ها یشان هم بیشتر شد ، بازار تهران ، پله نوروزخان و شهرکهای صنعتی اطراف تهران و مناطق دیگر ، کیوجیها را به خود جذب کرده بود ! ... البته چیزهای دیگری هم در حال تغییر بود ! کیوجیهائی که  زمانی به پای فامیل و همشهری خود می ایستادند ، دیگر کمتر به هم ولایتی و فامیل خود توجه می کردند ( روایت است که در مقطعی از زمان در کیوج ، بین خان روستا و ریش سفید بخشی از طایفه های کیوجی ، شکراب شده بود و اختلاف شدیدی واقع شده بود ، گویا همان موقع اهالی یکی از روستاهای اطراف ، گوسفندان خود را برای چرا ، وارد زمینهای آن طایفه کرده بودند ، و اهالی طایفه مذکور، گوسفندان را مصادره کرده و با رای ریش سفید طایفه ، خواستار 5 تومن برای استرداد هر راس گوسفند شده بودند ، در همان زمان ، خان روستای کیوج در منزل خان روستای متجاوز مهمان بوده ، اهالی آن روستا با اطلاع از اختلاف بین خان و ریش سفید طایفه کیوج ، برای وتو کردن رای ریش سفید کیوجی ، به مهمان خود شکایت می برند با این تصور که اختلاف بین خان و ریش سفید کیوجی منجر به ابطال رای ریش سفید می شود! ،اما خان کیوج به هواخواهی از همشهری خود درآمده و حتی خواستار خسارت بیشترمی شود ! )... چیزی که خیلی از آدمها، در مقابلش ضعف دارند، آرام آرام ، در بین آنها می خزید !   ( پول ، شهرت و قدرت ! ) .... !...، در برهه ای از زمان ، هجوم ایرانیان برای  کار به شرق آسیا  شدت گرفت ! تعدادی از کیوجیها هم به آنجا رفتند تا لقمه نانی حلال ( البته از نوع چرب و نرمش ! ) کاسب شوند ، که شدند ، حاصل فعالیت این عده ، ورود مقادیری ارز به کشور بود که صرف سرمایه گذاری در بخش تولید و توزیع شد !........ بعدها ، تعدادی از کیوجیها ، شروع به ساخت و ساز منازلشان در روستای کیوج کردند ، منازلی که شاید یکی دو بار در سال ، در ایام نوروز ، محرم و تابستان شاهد حضور صاحبخانه بود! البته حسن این کار این بود که کمی رنگ و لعاب به روستا داد .... در مقطعی از زمان ، با تغییر سیاستهای دولت( در جهت حمایت از تولید کننده در بخش پتروشیمی ) و اختصاص یافتن سهمیه مواد اولیه به تولیدکنندگان نایلون ، راه جدیدی به روی برخی از کیوجیها باز شد ، هرچند سیاست اتخاذشده ، دارای عیب و نقصهای فراوانی بود که منجر به مسائلی شد(...) ، اما برای تعدادی از افراد ، بد نشد ! بارزترین نتیجه سیاست اتخاذ شده ، ایجاد فاصله طبقاتی بیشتر بود! ......... این روزها، کیوجیها که با افزایش تعدادشان ، جوانانی با افکار و ایده های متفاوتی را دارا شده اند ، بسان دیگر هموطنان ،در داخل و خارج از ایران ، در زمینه های مختلف فعالیت می کنند، در زمینه ورزشی ( حضور یکی از کیوجیها در تیم ملی فوتبال در جام ملتهای آسیا 2000و کاپیتان تیم ب ایران در مسابقات همبستگی کشورهای اسلامی2005)، در زمینه سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، پزشکی ، مهندسی ، ... ،............................................................................ آنچه نگارنده را بر آن داشت (تا هرچند ناشیانه و ناقص) صفحاتی را سیاه کند ، یادآوری وجود روستای کیوج بود و احترام به اجداد و نیاکانمان ، پدران و مادرانی که امروزه زیر خروارها خاک آرمیده اند... خاک قبرستان کیوج ، ...خاک وادی السلام قم ، ...خاک امامزاده عبدالله شهرری ،... خاک بهشت زهرا وخاک دیگر آرامگاهها ................................         حیدربابا، ایلدریملار شاخاندا / سئللر ، سولار شاقیلدیوب آخاندا / قیزلار اونا صف باغلیوب باخاندا / سلام اولسون شوکتوزه ائلوزه / منیم ده بیر آدیم گلسین دیلوزه /حیدربابا کهلیکلرون اوچاندا / کول دیبینن دوشان قالخوب قاچاندا / باغچالارون چیحکلنوب آچاندا / بیزدن ده بیر ممکن اولسا یاداله / آچیلمیان اورکلری شاداله /..............................................................................................................................منابع ......................................................................................................... ***شنیده های نگارنده از زبان کیوجیها و غیر کیوجیها......................................................... ***تاریخ 18 ساله آذربایجان /احمدکسروی....................................................................... ***فرهنگ معین ................................................................................................... ***لغت نامه دهخدا.................................................................................................. ***زرتشت پیامبر جاوید/ رهبرنیا................................................................................. ***اوستا/ پورداود................................................................................................... ***دیوان شهریار.................................................................................................... ***تاریخ ایران /پیرنیا و اقبال .................................................................................... ***تاریخ مشروطه ایران /احمد کسروی.......................................................................... ***کلیات اشعار ترکی شهریار..................................................................................... ***ایران بین دو انقلاب/ آبراهامیان............................................................................... ویکیپدیا.............................................................................................................. ***کلیله و دمنه / ابوالمعالی نصرالله منشی ..................................................................  ***یلدا و شب چله /برزآبادی